نهمین پیشوای معصوم، تحت تربیت پدرش امام رضا علیه السلام و در دامن پرفضیلت بانویی پرهیزکار به نام سبیکه (خیزران) به شکوفایی شکوهمندی رسید و آماده پذیرش و انام بزرگ الهی گردید. این بانوی بزرگوار، اهل مصر یا مغرب بوده است.
دوران کودکی، نوجوانی و بخشی از ایام جوانی امام جواد علیه السلام در مدینه سپری گشت. امام نهم با وجود اختناق عباسیان و فشارهای سیاسی والی مدینه، بعد از شهادت پدر، در مسجد رسول اکرم (ص) بر فراز منبر قرار گرفت و چنین فرمود: «من فرزند علی الرضا، جواد الائمه، و آشنا به اسرار و ظاهر شمایم. خداوند تبارک و تعالی، علم اولین و آخرین را به ما داده است و اگر نبود مخالفت اهل باطل و دولت ضلالت، هر آینه بر زبان می آوردم مطالبی را که اولین و آخرین را شگفت زده کنم». در این هنگام، امام دست بر دهان مبارک نهاد و خود را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ای محمد! ساکت باش و لب فرو بند؛ همان طور که پدرانت (در بیان برخی حقایق) لب فرو بستند».
هنگامی که مأمون به هلاکت رسید و برادرش معتصم روی کار آمد. اطلاعاتی درباره ارتباط امام جواد علیه السلام با شیعیان و نیروهای انقلابی به دست آورد. نیز معجزات، کرامات و مقام علمی امام، وی را سخت در نگرانی فرو برد. از این رو، آن حضرت را از مدینه به بغداد فراخواند. امام این بار دریافت که این دعوت، عادی نیست. و در ورای آن، نقشه های خطرناکی نهفته است. به همین دلیل، هنگام عزیمت به بغداد، فرزندش امام هادی علیه السلام را به دوستان و اصحاب معرفی و جانشینی وی را به همه اعلام کرد. ایشان به محض رسیدن به بغداد، از سوی مأموران معتصم دستگیر و زندانی گردید و اجازه ندادند هیچ کس با حضرت ملاقات کند. پس از مدتی، معتصم درصدد توطئه علیه جان ایشان برآمد.
از دیدگاه امام جواد علیه السلام ، خدمت رسانی به مردم، در اثر نزول رحمت الهی بر انسان است و اگر فردی در این عرصه کوتاهی و سهل انگاری کند، ممکن است نعمت های الهی را از دست بدهد. به همین دلیل آن حضرت می فرمود: «نعمت خداوند بر کسی فراوان نازل نمی شود، مگر اینکه نیاز مردم به وی بیشتر می شود هر کس در رفع این نیازمندی های نکوشد و سختی های آن را تحمل نکند، نعمت الهی را در معرض نابودی قرار داده است».