پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ میرزا ابوالفضل گلپایگانی، مبلغ برجستهی بهائی و صاحب کتاب فرائد، در اثبات آئین خویش چنین استدلال میکند: «… اگر نفسی مدعی مقام شارعیت شود و شریعتی تشریع نماید و آن را به خداوند تبارک و تعالی نسبت دهد و آن شریعت نافذ گردد و در عالم باقی ماند، این نفوذ و بقا برهان حقیقت آن باشد، چنانکه بالعکس زهوق و عدم نفوذ دلالت بر بطلان دعوت زائلهی غیر باقیه نماید، خاصه اگر نفوذ و بقای کلمهی حق چنانکه عادة الله در ارسال رسل و تشریع شرایع به آن جاری شده است، به علوم و معارف کسبیه و یا به عصبیت و معاونت قومیه و یا به مکنت و ثروت ظاهریه و یا به تسلط و عزت دنیویه متعلق و مربوط نباشد…». [1]
چگونه میشود این استدلال را پذیرفت؟ کدام عقل سلیمی میتواند این را بپذیرد.
حتی حسینعلی نوری هم مخالف این استدلال است و در دفاع از علیمحمد شیرازی میگوید: «نفسی[2] از اهل سنت و جماعت در جهتی از جهات ادعای قائمیت نموده، الی حین قریب صد هزار نفر اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند، قائم حقیقی[3] به نور الهی در ایران قیام بر امر فرمود، شهیدش نمودند و بر اطفاء نورش همت گماشتند.»[4] او با این سخن خواسته به نوعی حقانیت علی محمد شیرازی و باطل بودن غلام احمد قادیانی را ثابت کند و همچنین مردم را از رهروی باطل توبیخ کند.
حال اگر بهائیان بخواهند همچون پیامبر خودشان، سخن گلپایگانی و دلیل تقریر را رد کنند، پس چگونه میتوانند آئین خود را اثبات نمایند؟ چراکه تاریخ گواهی میدهد که همیشه پیروان باطل بسیار بیشتر از پیروان حق بودهاند و اگر بخواهند به سخن حسینعلی نوری تمسک کنند، چگونه میتوانند باطل را رد کنند؟ در اینصورت که همه حقند و به راه حق میروند. اتفاقاً بر این اساس باطل همیشه حقتر از حق میشود و بیشتر پیامبران الهی باطل…!
پینوشت:
[1]. ابوالفضل گلپایگانی، فرائد، ص61.
[2]. غلام احمد قادیانی است که در هندوستان ادعای مهدویت کرد.
[3]. علی محمد شیرازی.
[4]. حسینعلی نوری، اشراقات، ص 164.