چنان كه گفته شد و بنا به روايت كتاب الملل و النحل از صدر اسلام، نحلهها و فرقههاي بسياري در اقصا نقاط جهان اسلام پا گرفتند. عموم اين فرقهها، به عنوان جريانهايي مذهبي و اجتماعي در جامعة اسلامي قابل شناسايياند و با رويكردي داخلي به جغرافياي فرهنگي مشرق اسلامي، راه خود را پيميگيرند. اين جريانها حاصل و محصول:
1. عدول از صراط مستقيم مطرح شده از سوي كتاب الله و آل الله (عترت رسول ختمي مرتبت(ص))؛
2. غفلت دانسته يا جاهلانه دربارة مبادي و منابع اصول ديني؛
3. اختلاط و التقاط آموزهها؛
4. و بالأخره تعصّبها و خودخواهيهاي حزبي و قبيلهاي هستند.
اين جريان پيامدهاي گوناگوني داشته كه گفتوگو و تشريح آن از حوصلة اين مقاله خارج است.
در نقطه عطف مهمّ ديگري، طيّ قرون 12 و 13 ق. مرزهاي خاكي و فرهنگي شرق اسلامي توسط استعمارگران درنورديده شد. مطالعة مراكز مطالعاتي مسيحي دربارة اسلام و مسلمانان و آگاهي مستشرقان از بسياري از ظرفيتها و نقطه ضعفها انگيزهاي شد تا استعمارگران؛
ـ پشيمان كردن مسلمانان و مشرق زمينيان از همة كينورزيهايشان عليه غرب؛
ـ درگير كردن همة قواي موجود در اين منطقه با هم؛
ـ تأسيس فرقههاي جديد؛
ـ و تقويت نقاط گسل ميان مذاهب و فرق را در دستور كار خود قرار دهند.
آنها به خوبي ميدانستند كه در شرق اسلامي، ظرفيت لازم براي سر بر آوردن يك جريان بزرگ سياسي و اجتماعي ديني وجود دارد. تجربة امپراتوري عثماني و سالها تلاش و مبارزة غرب براي از هم پاشيدن اين امپراتوري مسلمان، كافي بوده است كه غرب تلاش نمايد تا براي هميشه زمينههاي مجتمع شدن قواي مسلمانان را حول مذهب و رهبري مذهبي و ديني از بين ببرد.
صليبيها بر اين باور بودند:
اگر مسلمانان در يك امپراتوري اسلامي متّحد شوند، خطر بزرگي خواهند بود يا ممكن است نعمتي براي جهان باشند، آنها تا زماني كه متفرّق هستند و با يكديگر سازگاري ندارند، بدون وزن و اثر هستند و از آيندة آنان نبايد هراس داشته باشيم.2